فال حافظ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از این آدمى شگفتى گیرید : با پیه مى‏نگرد و با گوشت سخن مى‏گوید : و با استخوان مى‏شنود ، و از شکافى دم بر مى‏آورد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

صفحات اختصاصی
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :0
کل بازدید :19529
تعداد کل یاداشته ها : 19
103/9/7
8:9 ع

رفقای عزیز سلام.خوبید؟ممنون که یه باردیگه قدم رنجه فرمودید وبه وب این جانب سرزدید!این آپم یه داستان خیلی جالبه مخصوصا آخرش واقعا عجیب تموم میشه!لطفا بعد از خوندش حتما نظراتتون رو بهم بگید.پیشاپیش ممنون...


اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت:...
«
ماشین من خراب شده. آیا می توانم
شب را اینجا بمانم؟»
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام
دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود. صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند:«ما نمی توانیم این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک
کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد باز هم در مقابل همان صومعه خراب شد
.
راهبان
صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود، شنید.
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: «ما نمی توانیم
این را به تو بگوییم. چون تو یک راهب نیستی»
این بار مرد گفت «بسیار خوب، بسیار
خوب، من حاضرم حتی زندگی ام را برای دانستن آن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم، من حاضرم. بگویید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند «تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و
به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همین طور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را
زد.
مرد گفت:‌«من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از
من خواسته بودید کردم. تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,284,232 عدد است. و 231,281,219,999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند: «تبریک می
گوییم. پاسخ های تو کاملا صحیح است. اکنون تو یک راهب هستی. ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در
چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت: «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را
چرخاند ولی در قفل بود. مرد گفت: «ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»
راهب
ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود. مرد
درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و
او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست کلید کرد.
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت
.
و
همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز، نقره، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در نهایت رئیس راهب ها گفت: «این کلید آخرین در است». مرد که از در های بی
پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد. وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.
.
.
.
.
.
.
.
اما من نمی تونم بگم اون چی چی پشت
در دید، چون شما راهب نیستید!!!
.
.
.
.
.
.
.
ااااااا چرا فش میدید؟!؟!به منچه خب!!خودمم دارم دنبال اون کسی که اینو برام فرستاده می گردم تا حقشو کف
دستش بذارم!!!!(مگه گیرش نیارم!!)


        


  
  

من عاشق عکس های بدون شرحم شما چطور؟ 

 




  
  

در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دوانتهای چوبی می بست…چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.

 

یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.

 

داستان کوتاه کوزه ترک خورده

داستان کوتاه کوزه ترک خورده در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به دوانتهای چوبی می بست..

 

 


مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف وظیفه اش را انجام دهد. هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است.
کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : ” از تو معذرت می خواهم. تمام مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده ای…فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده ای. ”
مرد خندید و گفت: ” وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. ”
موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده…سمت خودش… گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.
مرد گفت: ” می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع استفاده کنم. این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این کار را بکنی؟ “


  
  

تا حالا چند تا خوندی؟اصلا خوندی؟چی خوندی؟Reading a Book

 

دارم از چی حرف میزنم؟خب معلومه دیگه از کتاب!!!!نه بابا منظورم مجله خانواده سبز و روزهای زندگی نیست که!!!نه بابا روزنامه رو هم نمیگم!کی کتاب درسی رو گفت؟!!!!!

 

کلا کتاب.....البته جدای کتابهای درسی که اونا هم قربونش برم احتمالا تو کمدت دارن خاک می خورن......

 

اصلا اصولا با چه مدل کتاب حال میکنی؟علمی؟تخیلی؟مذهبی؟داستان؟رمان؟یا شاید هم آشپزی؟...............

 

نمی دونم شاید شما از اون دسته آدم هایی باشین که کلا سراغ کتاب نمیرن و اگه از دور یه کتاب فروشی ببینن 50 کیلومتر راهشون رو دور میکنن که از جلوش رد نشن!

 

شایدم بشه به این سری از آدم ها حق داد چون وقتی قیمت سرسام آور بعضی کتاب ها رو می بینی ترجیح میدی روح عزیزت گرسنه بمونه و بری دنباله غذای جسمت!!!!

 

ولی مگه نه این که شاعر میگه:                من یار مهربانم                 دانا و خوش بیانم

 

(البته شعر های دیگه هم یاد دارم ها ولی فکر کنم این از همه مانوس تر باشه)

 

یادمه از همون اول که خیلی کوچولو بودم عاشق کتاب بودم.....کلی هم کتاب داشتم از حسنی نگو یه دسته گل و تنبل خان بگیر تا یه مجموعه کامل از کتاب فسقلی ها!!!!

 

وقتی هم که یه ذره بزرگتر شدم شاید راهنمایی بود که سری کامل هری پاتر رو خوندمGlassesالانم که منتظره اینم که یه ذره وقت پیدا کنم که یه کتاب بخونم!!!!!!!!!

 

البته خب هرکسی یه جور کتابی رو دوست ذاره من بیشتر ترجیح میدم رمان بخونم ولی نه هر رمانی!!!!!ایعنی رمان باید یه جوری باشه که وقتی تمومش کردی احساس نکنی که با خوندنش عمرت رو هدر دادی!

 

نمیدونم چرا اصلا میونه خوبی با کتاب های علمی ندارم اصلا کلا خوشم نمیاد حتی این جور کتاب ها رو ورق بزنم چه برسه که...........................(خسته نباشم من)

 

یادمه از همون زمان بچگیم بابام با کتاب خوندن من مشکل داشت البته نه هر کتابی همون رمان رو میگم آخه خودش تجربه کرده مثلا وقتی آخر شب میشده و همه میخوابیدن برای این که بقیه بیدار نشن میرفته بیرون زیر نور مهتاب کتابش رو میخونده......ولی حالا هروقت که میبینه من دارم کتاب می خونم میگه بچه رمان مثل نوشابه است خوشمزه ست ولی هیچ فایده ای نداره!!!!(یعنی راست میگه؟)

 

جدیدا یه رمان خوندم به اسم بادبادک باز....کتاب معروفیه که اگه اهل خوندن رمان باشید احتمالا خوندینش کتاب جالبی بود در مورد افغانستان............

 

اما چند تا سوال:اصلا به نظرتون کتاب خوندن خوبه یا نه؟بیشتر چه کتاب هایی میخونید؟رمان رو دوست دارید یا نه؟بهترین کتابی رو که خوندین چی بوده.معرفیش کنید؟)


  
  
 21راه اذیت کردن دخترا !!!بلبلبلوخیلی خنده‌دار

 این مطلب کاملا جنبه طنز دارد، امیدوارماز دوستان به کسی بر نخوره

 


2- پشت چراغ قرمز راننده جلویی اگه دختر بود قبل ازسبزشدن چراغ دستتون رو بذارید رو بوق.

  

 1- تو خیابون خیلی با احترام از یه دختر آدرس بپرسیدبعد از جواب دادن جلوی چشماش از یکی دیگه بپرسید


3- توی اتوبان جلوی ماشین یه دختر خانوم با سرعت 50کیلومتر حرکت کنید.



4- توی جمع دخترای فامیل وقتی همشون دارن یه سریالمی ببینن هی کانال تلویزیون رو عوض کنید.



5- توی یه رستوران که چند تا دختر هم نشستن سوپ روبا صدای بلند هورت بکشید و نوش جان کنید.



6- توی یه بوتیک که فروشندش دختره وادارش کنید شونصدرنگ لباس رو براتون باز کنه و در آخر بگید میرید یه دور بزنید برگردید!



7- توی جشن تولد یکی از دخترا تا اومد شمع ها را فوتکنه بادکنک بترکونید.



8- اگه یه دختر یه جا یه جک تعریف کرد شروع نشده بگید شنیدید.



9- سوتی های لغوی و کلامی و دیکته ای و ادبی و.. دخترا رو درگوشی بگید بخندید.



10- توی جمع دانشجویی و رسمی هنگام عکس گرفتن واسهدخترا شاخ بذارید.



11- عید نوروز تمام پسته ها و فندق های سر بسته رابذاریید توی ظرف دختر مورد نظرتون.



12- روزهای بارونی تا یه دختر دیدید و یه چاله پر آبو شما با ماشین بودید یه لحظه درنگ نکنید.



13- اگه کلاس موسیقی می روید قبل از اجرای دخترخانوم مورد نظر پیچ های کوک گیتارش رو به چند جهت بچرخونید.



14- تو دانشگاه از دختر مورد نظر یه جزو 1000 صفحهای بگیرید و بعد از اینکه تمام صفحاتش رو جا به جا کردید بهش بگید صفحه موردنظرتونو پیدا نکردید!!



15- همواره از زیبای ها و تناسب اندام مادربزرگ خدا بیامرزتون(!) در مقابل دختر چاق مورد نظرتون بگید.



16- به دختری که دماغش رو تازه عمل کرده بگید دکترشبد بوده و دماغش کوفته شده.



17- شیشه نوشابه دختر مورد نظر رو حسابی تکون بدید وبذارید خودش درش رو باز کنه.



18- زمستون وقتی همه جا یخ زده با دیدن زمین خوردنیه دختر با صدای بلند بزنید زیر خنده.


19- از یه دختر ساعت بپرسید بعد از جواب دادن بهساعتتون نگاه کنید و بگین ساعتش عقبه.



20- توی ساندویچی موقعی که چند تا دختر نشستن طوریکه اونا هم بشنوند از حال بهم خوردن چند روز پیشتون تعریف کنید.



21- توی یه جمع که چند تا دختر نشستن در گوشی صحبتکنید و بلند بلند بخندید


89/11/25::: 10:51 ع
نظر()
  
  

ترسیدممرگترسیدم

 

 

 

 

 

یه اتاقی باشه گرمه گرم..روشنه روشن..
تو باشی منم باشم..
کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید..
تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه..که نلرزم..
اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار..پاهاتم دراز کردی..
منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم..
با پاهات محکم منو گرفتی ..دو تا دستتم دورم حلقه کردی..
بهت می گم چشماتو می بندی؟
میگی اره بعد چشماتو می بندی ...
بهت می گم برام قصه می گی ؟ تو گوشم؟
می گی اره بعد شروع می کنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن..
یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی شن..
می دونی؟
می خوام رگ بزنم..رگ خودمو..مچ دست چپمو..یه حرکت سریع..
یه ضربه عمیق..بلدی که؟
ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم ..تو چشماتو بستی ..نمیدونی



من تیغ رو از جیبم در میارم..نمی بینی که سریع می برم..نمی بینی
خون فواره می زنه..رو سنگای سفید..نمی بینی که دستم می سوزه
و لبم رو گاز می گیرم که نگم اااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی..

تو داری قصه می گی..
من شلوارک پامه..دستمو می ذارم رو زانوم..خون میاد از دستم میریزه
رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا..قشنگه مسیر حرکتش..
حیف که چشمات بسته است و نمی تونی ببینی..
تو بغلم کردی..می بینی که سرد شدم..محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم..
می بینی نا منظم نفس می کشم..تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت.
می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سرد تر میشم..
می بینی دیگه نفس نمی کشم..
چشماتو باز میکنی می بینی من مردم..
می دونی ؟ من می ترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن ..از تنهایی مردن..

از خون دیدن..وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم..
مردن خوب بود ارومه اروم...
گریه نکن دیگه..من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم

خوشگل شدیاااا

بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی..

گریه نکن دیگه خب؟ دلم می شکنه..

دل روح نازکه.. نشکونش خب؟؟

 

 

 

 

 

.

 

.

 

.

 

 

 

 

.

 

.

 

.

 

.

 

همینگریه‌آور

  
  



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


  
  

 

یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید

 

 

 


چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

 

 

 

دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم

 

 

 


تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟

 

 

چطور میتونی بگی عاشقمی؟

 

 

 

من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم

 

 

 

ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی 

 

 

 

باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

 

 

صدات گرم و خواستنیه،

 

 

 

همیشه بهم اهمیت میدی،

 

 

 

 
دوست داشتنی هستی،

 

 

 

با ملاحظه هستی،

 

 

 

بخاطر لبخندت،

 

 

 


دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

 

 

 

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت

 

 

 


پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون

 

 

 

عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

 


نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

 


گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

 

 

 

Bگفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم

 

 

 

اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم 

 

 

 

 اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

 

 
عشق دلیل میخواد؟

 

 


نه!معلومه که نه!!

 

 

 

پس من هنوز هم عاشقت...
م

 

 

 

عشق واقعی هیچوقت نمی میره


این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره

 

"عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم

 

 "ولی عشق کامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم

 
"سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه".

 

                                                    http://homepages.rootsweb.ancestry.com/~maggieoh/Holidays/V/cartoon-heart.gif

  
  

1..  خانوم شماره بدم پاره کنی؟!


2..  خانوم ببخشید مستقیم از کدوم طرفه ؟!


3..  خانوم شماره ی کفشمو بدم؟!


4..  (در برخورد با چندتا دختر زیبا) هنوز فصل  هلو نشده ؟!


5..  (در برخورد با چندتا دختر کم سن) اِ مهد کودک تعطیل شد شما اومدین بیرون؟!


6.. حاج خانوم ماچ خانوم


7..  آهای خانوم کجا کجا


8..  از اون بالا کفتر می‌آید


9..  آخ چشم ... فدات بشم


10..  نازتو بخورم ... شب شام نخورم


11..  خانوم شما دو تا سه قلوئید؟!


12..  این روزا همه به من شماره میدن شما چطور؟!


13..  دهات چه خبر؟!


14..  فدات بخورم


15.. قربونت بچسبم


16.. فدات بگردم


17.. خودت مگه خواهر مادر نیستی؟


18.. خانوم جیگرتو واسم بلوتوث میکنی؟


19.. جیگرتو یواشکی بخورم


20..  ببخشید شما چقدر شبیه دوست دختر  آینده ی من هستین!!


21.. هندونه بیار قاچ کنم لباتو بیار ماچ کنم


 


 


اینم چند تا متلک که به دخترهای دماغ عملی میتونین بندازین!


 


 


 


 



 ?. خانوم شما بینیتونو  خ......  کردین؟!


?. خانوم شما دماغتونو مدل خوکی عمل کردین؟!


?. خانوم میای دماغامونو عوض؟!


?. اینو صافکاری کرده که بعدا درخت بکاره!


?. این دماغشو تازه خریده برچسبشو نکنده!


?. خانوم کلیه هاتو فروختی دماغتو عمل کردی؟!


?. میبخشید خانوم دماغتونو خر گازگرفته ؟!


?. ده بار دیگه دماغت وعمل کنی تازه میشی مثل ابی


?. خانوم بینیتون افتاده چسب زدین؟!


??. خواستی ماشین بخری وانت بخر بینیت رو بندازی عقبش


  
  

 

 


1-اوبا سر بزرگ متولد شد
وقتی انیشتن به دنیا آمد او خیلی چاق بود و سرش خیلی بزرگ تا آنجایی که مادر وی تصور می کرد، فرزندش ناقص است،اما او بعد از چند ماه سر و بدن او به اندازه های طبیعی بازگشت.


?-حافظه اش به خوبی آنچه تصور می شود، نبود
مطمئنا انیشتن می توانسته کتابهای مملو از فرمول و قوانین را حفظ کند،اما برای به یاد آوری چیز های معمولی واقعا حافظه ضعیفی داشته  است. او یکی از بدترین اشخاص در به یاد آوردن سالروز تولد عزیزان بود و عذر و بهانه اش برای این فراموشکاری، مختص دانستن آن [تولد ]برای بچه های کوچک بود.


? -او ازداستانهای علمی-تخیلی متنفر بود
انیشتن از داستانهای تخیلی بیزار بود. زیرا که احساس می کرد ،آنها باعث تغییر درک عامه مردم ازعلم می شوند و در عوض به آنها توهم باطلی از چیز هایی که حقیقتا نمی توانند اتفاق بیفتند میدهد.
به بیان او “من هرگزدر مورد آینده فکر نمی کنم،زیراکه آن به زودی می آید. به این دلیل او احساس می کرد کسانی که بطور مثال بشقاب پرنده ها را می بینّند باید تجربه هایشان را برای خود نگه دارند.


?-او در آزمون ورودی دانشگاه اش رد شد
درسال ???? در سن ?? سالگی،انیشتن که قطعا یکی از بزرگترین نوابغی است،که تا کنون متولد شده،در آزمون ورودی دانشگاه فدرال پلی تکنیک سوییس رد شد.
در واقع او بخش علوم وریاضیات را پشت سر گذاشت ولی در بخش های باقیمانده، مثل تاریخ و جغرافی رد شد.وقتی که بعدها از او در این رابطه سوال شد؛او گفت:آنها بی نهایت کسل کننده بودند، و او تمایلی برای پاسخ دادن به این سوالات را در خود آحساس نمی کرد.


?-او علاقه ای به پوشیدن جوراب نداشت!
انیشتن در سنین جوانی یافته بود که شصت پا باعث ایجاد سوراخ در جوراب می شود.سپس تصمیم گرفت که دیگر جوراب به پا نکند و این عادت تا زمان مرگش ادامه داشت.
علاوه بر این او هرگز برای خوشایند و عدم خوشایند دیگران لباس نمی پوشید، او عقیده داشت یا مردم اورا می شناسند و یا نمی شناسند.پس این مورد قبول واقع شدن[آن هم از روی پوشش] چه اهمیتی میتواند داشته باشد؟


?-او فقط یکبار رانندگی کرد.
انیشتن برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه، از راننده مورد اطمینان اش کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین اورا هدایت می کرد، بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان،شنوندگان حضور داشت. انیشتن، سخنرانی مخصوص به خود را انجام می داد و بیشتر اوقات راننده اش، بطور دقیقی آنها را حفظ می کرد. یک روز انیشتن در حالی که در راه دانشگاه بود، باصدای بلند در ماشین پرسید:چه کسی احساس خستگی می کند؟ راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتن سخنرانی کند،سپس انیشتن بعنوان راننده او را به خانه بازگرداند. عدم شباهت آنها مسئله خاصی نبود.انیشتن تنها در یک دانشگاه استاد بود، و در دانشگاهی که وقتی برای سخنرانی داشت، کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانست او را از راننده اصلی تمییز دهد. او قبول کرد، اماکمی تردید در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از راننده اش پرسیده شود، او چه پاسخی خواهد داد، در درونش داشت.
به هر حال سخنرانی به نحوی عالی انجام شد، ولی تصور انیشتن درست از آب در آمد.دانشجویان در پایان سخنرانی انیتشن جعلی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند.
در این حین راننده باهوش گفت “سوالات بقدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ گوید”سپس انیشتن از میان حضار برخواست وبه راحتی به سوالات پاسخ داد،به حدی که باعث شگفتی حضار شد.


?-الهام گر او یک قطب نما بود.
انیشتن در سنین نوجوانی یک قطب نمابه عنوان هدیه تولد از پدرش دریافت کرده بود.
وقتی که او طرز کار قطب نما را مشاهده می نمود، سعی می کرد طرز کار آن را درک کند. او بعد از انجام این کار بسیار شگفت زده شد.بنابر این تصمیم گرفت علت نیروهای مختلف در طبیعت را درک کند.


?-راز نهفته در نبوغ او
بعد از مرگ انیشتن در ???? مغز او توسط توماس تولتز هاروی برای تحقیقات برداشته شد. اما اینکار بصورت غیر قانونی انجام شد.بعدها پسر انیشتن به او اجازه تحقیقات در مورد هوش فوق العاده پدرش را داد.
هاروی تکه هایی از مغز انیشتن را برای دانشمندان مختلف در سراسر جهان فرستاد. از این مطالعات دریافت می شود که مغز انیشتن در مقایسه با میانگین متوسط انسانها،مقدار بسیار زیادی سلولهای گلیال که مسئول ساخت اطلاعات هستند داشته است.همچنین مغز انیشتن مقدار کمی چین خوردگی حقیقی موسوم به شیار سیلویوس داشته، که این مسئله امکان ارتباط آسان تر سلولهای عصبی را بایکدیگر فراهم می سازد.


علاوه بر اینها مغز او دارای تراکم و چگالی زیادی بوده است و همینطور قطعه آهیانه پایینی دارای توانایی همکاری بیشتر با بخش تجزیه و تحلیل ریاضیات است.


  
  
   1   2      >